پیغام مدیر : به شما كاربر گرامی سلام عرض می كنم . امیدوارم در این وبلاگ دقایقی خوبی را سپری كنید . برای آگاهی از امكانات این وبلاگ خواهشمندم كه تا آخر صفحه این وبلاگ را مشاهده نمایید .
بازدید های امروز :
بازدید های دیروز :
كل بازدیدها :
كل مطالب :
كل نظرات :
ایجاد صفحه : - ثانیه
شب بود و سكوت آتاقم آنقدر به من نیش می زد كه زهر نیش آن به جنون رسیده بودم
من در اتاق تنهاییم
زنده بگور را زمزمه می كردم
و با یاد تجربه مسخ روزمرگی را دوره می كردم
اتاق تنهایی
دردهای كهنه را به یادم می انداخت
اتاق تنهایی
هر شب برایم بوی كافور را در خود تجزیه می كرد
بوی نعش مدفون شده ای كه در میان شب لجن گرفته آرام گرفته بود.
بوی كافور آنقدر به مشامم نزدیك بود
كه من هر شب گور كنی كه گورم را می كند در خواب می دیدم .
اتاق تنهایی
فارغ از هر گونه ارتباط با دنیای آدمكان بود
آنجا كه از تبدیل واژه صداقت به كثافت دلالی می كردند
آنجا كه كلمات به آسانی متهم می كردند
آنجا كه رجاله ها حكومت می كردند
من در اتاق تنهاییم
به این باور رسیده بودم
( اینجا برای زنده شدن باید مرد.)
در اتاق تنهایی
به دنبال تابوت گمشده ام می گشتم
تا شاید در زیر انبوه ترانه های اندوه گمشده ام را باز یابم.
من در اتاق تنهاییم
تنها نشسته بودم
و اصلا یادم نبود كه زندگی در كنار من است
زندگی با آن نگاه كینه آمیزش برایم می خواند :
فردایی دوباره ...
فردا...فردا...
شب بود
و سكوت اتاقم آنقدر به من نیش می زد
كه اززهر نیش آن به جنون رسیده بودم.
All Rights Reserved 2006 © http://tanha-tarinha11.mihanblog.com